کد خبر: 120731

کابوس‌های خنده‌دار شاه‌آبادی به کتابفروشی‌ها آمدند

رمان «کابوس‌های خنده‌دار» حمیدرضا شاه‌آبادی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش ثریا - رمان «کابوس‌های خنده‌دار» حمیدرضا شاه‌آبادی توسط نشر افق چندی پیش منتشر و به‌تازگی راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب دویست و پنجاهمین عنوان مجموعه «رمان نوجوان» است که این‌ناشر منتشر می‌کند.

این‌رمان هم مانند سه‌گانه «دروازه مردگان» این‌نویسنده که توسط نشر افق چاپ شده، در بستر زمانی دوران قاجار جریان دارد و قصه یک گروه نمایشی دوره‌گرد در آن‌زمان را روایت می‌کند. در سال‌های حکومت ناصرالدین‌شاه هنگامی که مردم تهران اسیر قحطی و گرسنگی هستند، دسته نمایش حبیب سلمونی با دعوت مردی مرموز راهی قلعه‌ای خارج از تهران می‌شوند تا در ازای دریافت پول و غذا، نمایش روحوضی اجرا کنند. اما پس از اجرای هرنمایش حادثه‌ای عجیب رخ می‌دهد که آدم‌های گروه را قدم به قدم به سوی یک فاجعه سوق می‌دهد.

شاه‌آبادی برای نوجوانان می‌نویسد و تاریخ و عناصر وحشت را با هم تلفیق می‌کند. «لالایی برای دختر مرده»، «وقتی مژی گم شد» و سه‌گانه «دروازه مردگان» در کنار جایزه کتاب‌سال جمهوری اسلامی ایران، نشان‌های ماهی سیاه کوچولو و سیمین لاک‌پشت پرنده، جایزه جشنواره رشد، جشنواره مهر و نشان مرغک سیمین و همچنین ورود به فهرست کلاغ سفید کتابخانه بین‌المللی مونیخ ازجمله موارد مندرج در کارنامه این‌نویسنده هستند.

«کابوس‌های خنده‌دار» این‌نویسنده در ۲۳ فصل نوشته شده است.

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

بعد مرد کوتوله‌ای که قدش به‌سختی از قد صندوقچه بلندتر بود، با پیراهن سفید و جلیقه سیاه و کلاه فینه منگوله‌دار، در حالی که دستگیره یک طرف صندوقچه ما را گرفته و تا سینه‌اش بالا برده بود، عقب‌عقب توی اتاق آمد. به دنبال او، مرد کوتوله دیگری با همان قدوقواره و با همان لباس و کلاه، در حالی که طرف دیگر صندوق را گرفته بود، وارد شد و پشت سرشان مرد چاق فینه‌به‌سری که قبلاً دیده بودیم، آمد تو. مرد چاق با دیدن عزت‌سلطان تعظیم کوتاهی کرد و گفت: «ببخشید شازده‌خانوم که مزاحم شدم.»

و رو به بابا گفت: «شما همیشه وسایلتون رو جا می‌ذارین یا توقع دارین دیگرون براتون بیارن؟»

بابا جواب داد: «عه… صندوق... پاک فراموش کرده بودیم.»

دو مرد کوتوله صندوقچه را زمین گذاشتند و رفتند عقب و در چارچوب در ایستادند؛ اما مرد چاق سر جایش ماند و تکان نخورد. عزت‌سلطان نگاهی به مرد چاق انداخت و نگاهی به ما و به مرد چاق گفت: «از مهمانان هنرمند ما خوب پذیرایی کن آقا جلال؛ احترام اهل هنر از هر واجبی واجب‌تر است.»

آقا جلال سر خم کرد و گفت: «چشم شازده‌خانوم.»

عزت‌سلطان لبخند کم‌رنگی زد و دستمالش را توی هوا تکان داد و گفت: «بسیار خوب، تماشای کتابچه عکس‌ها و اعلان‌های من هم بماند برای بعد. عجالتاً شما استراحت کنید تا فردا که شاهد هنرمندی‌تان باشیم… شب به خیر.»

این‌کتاب با ۲۵۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۸۵ هزار تومان منتشر شده است.

منبع : نشر افق

مرتبط ها