کد خبر: 122100

اختصاصی شبکه علمی ثریا

اعتراف من

آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم است، آن را نابود نکند ؟ آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم است آن را نابود نکند ؟

"کتابخوان" نام مجموعه یادداشت‌هایی از روایت یک کتاب توسط افرادی است که امروزه در جامعه ما کتابخوان یا کتابخور نامیده می شوند. شبکه علمی ثریا نیز طبق رسالت خود، عصرهای دوشنبه را به مرور سریع یک کتاب اختصاص می‌دهد.

کتاب این هفته شبکه علمی ثریا، کتاب "اعتراف من" اثر لئو تولستوی است.

 یادداشت خانم مائده فرهنگ از کتاب مذکور بدین شرح است:

مقاله‌ی اعتراف که تحت همین عنوان در قالب کتابی توسط نشر گمان منتشر شده است، نوشته ی لئو تولستوی، از بزرگترین نویسندگان روس و از مشاهیر تاریخ اندیشه است. تولستوی در این مقاله که برای اولین بار در سال ۱۸۸۲ منتشر شد به شرح سلوک فکری خود در طول زندگی و رویارویی اش با سوالات اساسی ای از قبیل معنای زندگی می پردازد.
از جمله بحران فکری‌ای که در اواسط زندگی و در اوج موفقیت کاری و هنری دامنگیرش شد و او را تا مرز جنون سوق داد. بنا به نقل خود او، شدت این بحران به حدی بوده که مجبورش می کرده برنامه روزمره خود را عمدتا طوری تنظیم کند که فرصت خودکشی نداشته باشد. او خود سوالی را که ارکان روحی و وجودی اش را متزلزل می کرد اینگونه خلاصه می کند: "آیا می توان در زندگی معنایی یافت که مرگ اجتناب ناپذیری که در انتظارم است آن را نابود نکند؟"
تولستوی در این کتاب به کشمکش خود با سوالات بنیادین در معنای زندگی می پردازد و نهایتا درباره راه حلی که پس از سالها جست و جو و تلاش بدان دست می یابد توضیح می دهد.
او ضمن حکایت خود، شرح می دهد که چگونه برای یافتن پاسخ این سوال مهم به جست و جو تمام معارف بشری از جمله علوم تجربی و ریاضی و علوم انسانی و متافیزیک و فلسفه پرداخته است و پس از نا امیدی از دریافتن پاسخ سوالش در این علوم، توجه خود را معطوف به اطرافیانش کرده تا بلکه با دقت در زندگی دیگران و تماشای چگونگی رویارویی افراد با این قبیل سوالات، گمشده خود را پیدا کند.
به طور خلاصه کتاب شرحی از چگونگی جست و جوی تولستوی به دنبال سوالات بنیادینی همچون معنای زندگی است.

در ادامه بخشی از کتاب را با هم می خوانیم :

"وقتی زندگی یکنواخت می‌شد، همان سؤالات ذهنم را مشغول می‌کرد: «چرا؟ بعد از این چه خواهد شد؟» ابتدا فکر می‌کردم این سؤال‌ها بیهوده و بی‌ربط‌اند. احساس می‌کردم جواب آنها را به‌خوبی می‌دانم. برای پاسخ نیاز به تلاش زیادی نبود. وقتی ذهنم را پر می‌کرد پاسخ همۀ سؤالات را می‌یافتم. به هر حال، این سؤال بارها و بارها برایم تکرار می‌شد و هر بار با اصرار بیشتری نیازمند پاسخ بود […].

فکر می‌کنید چه بلایی بر سر کسی می‌آید که گرفتار این بیماری درونی مرگبار شده است؟ ابتدا علائم پریشانی به‌صورت اندک ظاهر می‌شود. انسان آن را نادیده می‌گیرد. پس از مدتی، بیشتر و شدیدتر می‌شود و بیمار دوران طولانی‌تری از درد و رنج را تجربه می‌کند. بعد تا حدی شدت می‌گیرد که بیمار می‌فهمد چیزی مهم‌تر از افسردگی در دنیا وجود دارد و آن مرگ است.

این درست بلایی است که بر سر من آمد. سرانجام به این نتیجه رسیدم که موضوع جدی است و این سؤال تکراری باید پاسخ داده شود. سؤال‌ها بسیار ساده، بچگانه و حتی احمقانه به نظر می‌رسید؛ اما وقتی تلاش کردم به آنها پاسخ دهم، معتقد شدم که نه‌تنها بچگانه و احمقانه نیستند، بلکه جدی‌ترین و عمیق‌ترین پرسش‌های زندگی می‌باشند. از طرف دیگر، هرچه بیشتر می‌جستم کمتر می‌یافتم."