کد خبر: 145860

رمان پلیسی سربازرس مگره در کافه دوپولی منتشر شد

رمان «سربازرس مگره در کافه دوپولی» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شد.

رمان «سربازرس مگره در کافه دوپولی» نوشته ژرژ سیمنون به‌تازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب صدوچهاردهمین‌عنوان مجموعه پلیسی نقاب است که این‌ناشر منتشر می‌کند.

پیش از این‌کتاب، «رمان‌های دلواپسی‌های مگره»، «مگره از خود دفاع می‌کند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام می‌گسترد»، «مگره و جسد بی‌سر»، «مگره و زن بلندبالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پی‌یر لتونی»، «مگره در اتاق اجاره ای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلاماندها»، «مگره سرگرم می‌شود»، «تعطیلات مگره»، «دوست کودکی مگره»، «مگره و مرد مرده»، «مگره و خبرچین»، «مگره و بانوی سالخورده»، «مگره و جنایتکار» «مگره و جان یک مرد»، «لونیون و گانگسترها»، «سربازرس مگره و دیوانه بِرژِراک»، «سربازرس مگره در شب چهارراه»‌ و «مگره و مرد بی‌خانمان» از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعه‌نقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شده‌اند.

داستان «سربازرس مگره در کافه دوپولی»‌ از جایی شروع می‌شود که مگره برای اخرین‌دیدار با یک‌محکوم جوان به سلول او می‌رود چون زندانی به اعدام محکوم است و حکم به‌زودی اجرا می‌شود. نام محکوم ژان لونوار است که سردسته یک‌باند تبهکار بوده و در ملاقات آخر به سربازرس می‌گوید ۶ سال پیش همراه با دوستش شاهد به آب‌انداختن یک‌جسد در کانال سن‌مارتن بوده است. او به سربازرس می‌گوید برای ۲ سال از قاتل حق‌السکوت می‌گرفته است.

در ادامه داستان، مگره با سرنخی که لونوار در اختیارش می‌گذارد، به یک کافه در کنار رود سن می‌رسد. اسم کافه، دوپولی و پاتق هفتگی چندزوج جوان و خوش‌گذران است. مگره باب آشنایی با این‌افراد را باز می‌کند که به‌طور غیرمترقبه و ناگهانی یک‌قتل رخ می‌دهد و مسیر ماجرا تغییر می‌کند ...

رمان «سربازرس مگره در کافه دوپولی»‌ در ۱۱ فصل نوشته شده که به این‌ترتیب‌اند: «شنبه آقای باسو»، «شوهر آن‌خانم»، «دو قایق»، «ملاقات‌های کوچه رویال»، «اتومبیل دکتر»، «چانه‌زنی‌ها»، «مرد سمسار»، «معشوقه جیمز»، «بیست‌ودو فرانک ژامبون»، «غیاب سربازرس مگره» و «قاتل اولریش».

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

آنها راه را کج کردند و از جلوی کافه دوپولی گذشتند تا مرد ولگرد را هم سوار کنند. وی به محض سوار شدن به طرف کافه‌چی برگشت و چشمکی حواله او کرد، به این‌معنی:

«می‌بینین با چه احترامی باهام رفتار می‌کنن، آره!»

او روی صندلی تاشو، روبه‌روی مگره، نشسته بود. شیشه ماشین پایین بود و او با پررویی گفت:

«ممکنه اونو بدین بالا؟... برای ریه‌ام می‌گم، متوجه هستین؟...»

در آن‌روز، در پیست اتومبیلرانی مسابقه‌ای صورت نمی‌گرفت. فقط چندعلاقه‌مند، در برابر سکوهای خالی، داشتند تمرین می‌کردند. به این‌ترتیب، پیست وسیع‌تر به نظر می‌رسید.

در گوشه‌ای یک‌اتومبیل ایستاده بود. یک‌ژاندارم و مردی که با کلاه چرمی جلوی ماشین زانو زده بود، به چشم می‌خوردند. به سربازرس گفتند:

«اونجاست!»

ویکتور بیشتر محو تماشای اتومبیل پرقدرتی شده بود که با سرعت دویست کیلومتر در ساعت روی پیست می‌چرخید. این‌بار خودش شیشه را پایین داده بود تا به بیرون خم شود.

این‌کتاب با ۱۴۴ صفحه، شمارگان ۴۰۰ نسخه و قیمت ۱۰۰ هزار تومان منتشر شده است.

 

منبع : انتشارات جهان کتاب