کد خبر: 148242

تمام شهرهایم به نام تو

شاعر کتاب «تمام شعرهایم به نام تو» شعرهایش را یکی از دارایی‌های شخصی‌اش می‌پنداشت و به همین دلیل از همه مخفی می‌کرد، تا اینکه در دوران دبیرستان شعر «بغض فریاد!» را برای همکلاسی‌هایش خواند و تشویق‌های آن‌ها و اطرافیان باعث شد که کتاب را منتشر کند. این کتاب امروز به پنجمین نوبت چاپ رسیده است.

به گزارش ثریا - کتاب «تمام شهرهایم به نام تو»، مجموعه شعری است که در قالب‌های غزل، قصیده رباعی، شعر نو، متن‌های ادبی سروده شده است.

شاعر این مجموعه در گرگان به دنیا آمد و اکثر شعرهایی را که در کتاب‌هایش منتشر شده است، قبل از مدرسه رفتن سروده است. زیرا در کودکی، پزشک بدون اینکه پنی‌سیلین را تست کند به او تزریق کرد و این مساله باعث شد کل بدنش فلج شود. در نتیجه به مدرسه نرفت و از روی نوشته‌های دختر عمویش درس خواندن را آموخت. این روزها با پیگیری خانواده برای درمان فقط نمی‌تواند از دو پایش استفاده کند؛ زیرا مسائلی موجب شد که نتواند به درمان ادامه بدهد.

شاعر کتاب «تمام شعرهایم به نام تو» شعرهایش را یکی از دارایی‌های شخصی‌اش می‌پنداشت و به همین دلیل از همه مخفی می‌کرد، تا اینکه در دوران دبیرستان شعر «بغض فریاد!» را برای همکلاسی‌هایش خواند و تشویق‌های آن‌ها و اطرافیان باعث شد که کتاب را منتشر کند. این کتاب امروز به پنجمین نوبت چاپ رسیده است.

او در ادامه مجموعه شعر «از رها تا رهایی» را منتشر کرد که به چاپ دوم رسیده است. کتاب سوم یوری «از عشق قصه گفتن و از زندگی سرودن» است که چاپ اول است.

قسمتی از متن کتاب

بغض فریاد!

دنیای آدم‌های با ظاهر سالم، چه دنیای عجیب و غریبی است؟! ما را که در آن وادی جایی نیست

یک روز دل به دریا زدم و به شهر آن‌ها پا نهادم. وقتی به دروازه ورودی رسیدم، جواز عبور که همان برگه سلامتی ظاهری بود را از من خواستند! من از داشتن چنین برگه‌ای محروم بودم و با هر سختی و مشقتی بود اجازه ورود گرفتم.

نگاه‌ها چون کوهی بر پیکرم فرود می‌آمد و برخوردها چون تازیانه‌ای روح خسته‌ام را می‌آزرد. سخت احساس غربت و بیگانگی می‌کردم، فضا به هیچ وجه قابل تنفس نبود. انگار زمین تشنه بلعیدن من بود و زمان نگاه بیگانه‌ای داشت.

کسی سلام دلم را پاسخ نمی‌گفت و نگاه تشنه‌ام را سیراب نمی‌کرد. خسته نبودم اما تازیانه نگاه‌ها پیکر خسته و روح زخمی‌ام را بیشتر می‌آزرد من دنبال سایۀ پرمهری بودم که در آن قرار گیرم، درمانگری که به زخم وجود التیام بخشد، بغض فریاد بر گلویم چنگ انداخته بود، قدرت هیچ‌گونه کاری را نداشتم، هرچه اطرافم را می‌نگریستم، بناهایی بود که با وضعیت جسمانی من سازگار نبود. من غریبه‌ای تنها بودم که هیچ پناهگاهی او را نمی‌پذیرفت.

داستان معلولین، داستان پرغصه‌ای است که هیچ‌کس حوصله خواندن یا حتی شنیدن آن را ندارد، دردهای معلولین، کتاب قطوری است که کسی میل ورق زدنش را هم ندارد!

-معلولیت محرومیت نیست، محدودیت است...؟!

چه شعار قشنگی! شعاری برای سر دادن، برای سرودن و گاهی هم برای قاب گرفتن در سر در عبور کسانی که از معلولیت چیزی نمی‌دانند!

گوش جانم خسته از شنیدن این کلمه بود: معلولیت محرومیت نیست...

من به چشم خود دیدم و با تمام وجودم لمس کردم که معلولیت محرومیت بی‌شمار است: محروم از زندگی، از عشق و عاشقی، محروم از آغاز و پایان، محروم از دوست داشتن و مورد دوستی قرار گرفتن، محروم از همه جا و همه کس...

من به عنوان یک عاشق زندگی، جزو محرومین بزرگ این وادیم و خود تجربه می‌کنم زندانی شدن در حصار محرومیت را!

در دنیای آدم‌های سالم، دادگاهی وجود دارد به نام ترحم که هر روز و هر زمان معلولین را بازپرسی و گاهی بدون مدرک محکوم می‌کنند!

هر لحظه رایی صادر می‌شود و با عناوین می‌تواند و نمی‌تواند و گاهی نبایدها قضاوت می‌کند:

او نباید حرف دلش را بزند... او نباید آرزویی داشته باشد... او باید بمیرد!

فرد معلول در فرهنگ این جامعه، یعنی جدا از مردم، یعنی بی‌ارزش بودن، یعنی ناچیزترین موجود در نظام آفرینش! یعنی محبوس در چهار دیواری و خلاصه یعنی محکوم! آن هم بدون ارتکاب جرمی... محکوم بودن جرمی که باید منتظر مرگ بماند و از جامعه جز مرگ خویش توقعی نداشته‌باشد!

راستی چرا افراد به ظاهر سالم، معلول را عضوی از جامعه نمی‌دانند؟! (مجموعه «تمام شعرهایم به نام تو» صفحه ۱۱۵، ۱۱۶و ۱۱۷)

مجموعه شعر «تمام شعرهایم به نام تو» نوشته رها یوری در ۱۶۰ صفحه، با شمارگان هزار نسخه در سال ۱۴۰۲ به چاپ پنجم رسید.

 

منبع : ناشران

مرتبط ها