کد خبر: 149592

بنفشه‌ها هم می‌خندند

رمان «بنفشه‌ها هم می‌خندند» داستان دو دوست است که یکی از آنها بعد از یک حادثه توان راه‌رفتن را از دست می‌دهد و دوست دیگر برای بازگرداندن او به زندگی، هرکاری می‌کند.

به گزارش ثریا - رمان بنفشه‌ها هم می‌خندند به موضوع دوستی دو دانش‌آموز می‌پردازد که یکی از آنها بعد از یک اتفاق، معلول می‌شود. طاها طی حادثه‌ای توان راه رفتن را از دست می‌دهد، او که چشم و چراغ دبیرستان است دوره‌ جدیدی از زندگی را آغاز می‌کند و نیاز به کمک دارد در این میان امیر تلاش می‌کند تا دوستی را در حق او تمام کند.

درباره نویسنده

رفیع افتخار متولد ۱۳۳۹ در تهران و کارشناس ارشد کشاورزی است. او تالیف و ترجمه برای نوجوانان را از سال ۱۳۶۹ آغاز کرده و بیش از ۵۰ اثر برای کودکان و نوجوانان نوشته است. از آثار این نویسنده می‌توان به «طلسم خانه‌ عنکبوت‌ها»، «برسد به دست دوست»، «دنیای آرزوها»، «از ورای یک خاطره»، «تعطیلات بامزه یخمک»، «ساپروفیت»، «شب نشینی با عموبسک» و «رازصورتی من» اشاره کرد.

 

 رفیع افتخار نویسنده

قسمتی از متن کتاب

گوشه‌ای از اتاق یک‌دست میز و صندلی یشمی رنگ ۶نفره بود که یک صندلی‌اش را برداشته بودند. امیر ویلچر طاها را کشید جلو و خودش روی صندلی کنارش نشست. شروع کرده بودند به درس خواندن که یک‌هو ذهنش جرقه‌ای زد. از جایش پرید، به سمت پنجره رفت و گوشه‌ای از پرده را کنار زد.

حدسش درست بود!

برف می‌بارید. ذوق کرد، می‌خواست برگردد طرف طاها که صدای رعدآسای طاها تکانش داد.

بندازش، پرده رو بنداز.

دستپاچه شد، فوری پرده را انداخت.

طاها رنگ به چهره نداشت، لب‌هایش می‌لرزید، سینه‌اش بالا و پایین می‌شد، نفس‌نفس می‌زد.

امیر بی‌سر و صدا برگشت سرجایش.

هنوز درست ننشسته بود که طاها با دو دست کتابش را بلند کرد و محکم کوبید به میز. امیر بیشتر دستپاچه شد، از پارچ کریستال لیوانی آب ریخت و به طرفش دراز کرد. طاها نگاهش نکرد. نگاه آزرده‌اش را داده بود پایین.

امیر دستش را گرفت، انگشت‌هایش را با ملایمت، یکی‌یکی از هم باز کرد و لیوان را میان دستش جا داد. با لحن معذرت‌ خواهانه‌ای زمزمه کرد:« به خدا منظوری نداشتم.»

طاها آب را به لب‌هایش رساند، بعد قلپ‌قلپ آب خورد. آب که خورد، نفسش آرام شد.امیر لبخند نصفه و نیمه‌ای تحویلش داد، یواش پرسید:«شروع کنیم؟»

طاها آبی را که داشت توی دهنش مزه‌مزه می‌کرد، قورت داد. لیوان را گذاشت روی میز، دست‌هایش را روی دسته فلزی ویلچر فشرد و اندکی عقب جلویش کرد.

امیر قبل از اینکه کتاب را باز کند، نگاهش را روی صورت طاها گرداند. گره‌های صورتش در حال بازشدن بودند.(صفحه ۹۰ و ۹۱)

کتاب بنفشه‌ها هم می‌خندند نوشته رفیع افتخار در ۱۱۶ صفحه، قطع رقعی، با شمارگان ۵۰۰۰ نسخه در سال ۱۴۰۱ به چاپ دوم رسید. این رمان برای نوجوانان بزرگتر از ۱۵ سال نوشته شده است.