کد خبر: 25926

مد جدید ایرانی‌ها: دزدی از جیب همدیگر! +عکس

هر روز که اخبار را دنبال می‌کنیم بعید است صحبتی در مورد گرانی در حوزه‌های مختلف را نبینیم و نشنویم. از اعتصاب کارگران تا خودسوزی آن‌ها برای دریافت نکردن چندین ماه حقوق، اختلاس‌های نجومی که رقمشان برق از سر آدم می‌پرانند، گرانی برق، آب، شیر، نان، تخم‌مرغ، پلاستیک و حتی پوشک کودک که باید هر چند ساعت عوض و دور انداخته شود!

به گزارش ثریا، در خیابان به ندرت فردی را می‌توان یافت که شاد باشد. مردم همه عصبی و بی‌حوصله هستند. از چهره بسیاری از آنها می‌توان حدس زد که در ذهنشان چرتکه می‌اندازند تا ببیند آیا می‌توانند با چندرغاز حقوقی که دریافت می‌کنند به ته ماه برسند یا خیر! در فروشگاه‌ها وقتی زمان حساب و کتاب می‌رسد آدم دهانش از تعجب باز می‌ماند که مگر من چه خریده‌ام که باید چنین رقم زیادی را پرداخت کنم؟

حتی ساده‌ترین تفریح‌های دوستانه همچون قرار گذاشتن‌ها در کافه‌ها نیز به یک حرکت لاکچری تبدیل شده زیرا یک ساعت گپ‌وگفت با دوستان می‌تواند حداقل ۵۰ هزار تومان خرج روی دستتان بگذارد؛ با این وضع هزینه‌ها و کرایه‌ها و گرانی‌ها، بهتر این است که پای موبایل و اینترنت بمانیم و پا را از خانه بیرون نگذاریم تا در انتهای ماه برای تامین مایحتاج ضروری زندگی لنگ نمانیم.

انکار نمی‌کنم در این وضعیت نابسامان کم نیست شمار کسانی که از صدقه سری دولت بی‌برنامه‌ی پیشین، بار خود را برای ده‌ها سال آینده بسته‌اند و با زد و بندها، فرصت‌طلبی‌ها و دلالی‌های عاری از انصافشان از مرکز شهر به بهترین خیابان‌های شمال تهران کوچ کرده و برای تک‌تک اعضای خانواده‌شان ماشین‌هایی چندصدمیلیونی خریده‌اند تا آنها بشوند متمولان شهر و هم‌ردیفانشان زیر خط فقر قرار بگیرند و عبارت «وضعیت اقتصادی متوسط» جایگاه و مفهوم خود را به طور کامل از دست بدهد.

اغلب ما در اطراف خود داریم کسانی که تا پیش از دولت پیشین، زندگی معمولی داشتند و اکنون خانه‌هایشان حکم کاخ دارد که فلان معمار طراحی‌اش را انجام داده و مبلمانش برای فلان برند است!

چطور می‌شود که یک جامعه ناگهان به این شدت تغییر وضعیت می‌دهد و شمار خانواده‌هایی که محتاج نان شب هستند به اکثریت جامعه تبدیل می‌شود؟ آن هم در کشوری که کاملا اسلامی است و رعایت احکام اسلام واجب است و تخطی از آنها مخالفت با قانون محسوب می‌شود و جریمه و حبس و مجازات بدنبال دارد!

گرانی فقط جیب مردم را خالی نمی‌کند، وجدان و انسانیت آنها را نیز هدف قرار می‌دهد. چرا همیشه اکثریت خلاف‌کاران در محله‌های جنوب شهر ساکن هستند؟ چرا دختران خیابانی اکثرا از خانواده‌های فقیر بیرون آمده‌اند؟ چرا امروزه صداقت و وفاداری در رابطه‌ها به صفر رسیده؟ چرا دختران بدنبال مردان پولدار هستند و مهم نیست که متاهل باشند، پیر باشند یا مریض و فقط مهم این است که پول داشته باشند. برعکس این موضوع هم کاملا عادی شده، چه بسیار پسرانی که جدی یا در قالب خنده و شوخی می‌گویند که دنبال دختر پولدار هستند تا خرجشان را بدهد.

شنیدن این حرف‌ها، دیدن این وضعیت، خواندن خبرها چیزی جز درد و غمی عظیم در دل به وجود نمی‌آورد.

آیا آن دسته از مدعیان و مسئولینی که دست در جیب مردم کرده‌اند و حساب‌های بانکی‌شان هر روز بیشتر پر می‌شود، پای صحبت‌های یک زن سرپرست خانوار که همسرش را از دست داده، نشسته‌اند؟ آیا می‌دانند کارگر بی‌سوادی که برای حداقلی‌ترین حقوق بیشتر از ۱۴ ساعت در روز کار می‌کند، وقتی چندین ماه حقوق نگیرد یعنی چه؟ آیا می‌دانند که حتی نان و پنیر خوردن هم دیگر برای قشر فقیر جامعه به آرزو تبدیل شده چون همین یک وعده‌ی به ظاهر ساده حداقل چند هزار تومان پول می‌خواهد که اگر ماه‌ها حقوق نگرفته باشی از کجا می‌توانی آن را تامین کنی!

چرا وقتی بحرانی در مملک پیش می‌آید مردم باید دوره بیفتند در شبکه‌های اجتماعی و شماره حساب دهند و پول جمع کنند که مثلا به زلزله‌زده‌ها کمک شود؟ آیا واقعا دولت نباید برنامه یا بودجه‌ای برای چنین مواقعی داشته باشد؟ یا بیشتر آن چپاول شده و برخی آقایانی که سهم کمتری به آنها رسیده با داد و قال‌های رسانه‌ای، همدستان خود را لو می‌دهند و مظلوم نمایی می‌کنند؟

چه بر سر انسان و انسانیت آمده آن هم در جامعه تماما اسلامی؟ کجای قرآن خدا آمده که یک عده بخورند و پروار شوند و بقیه در فقر و بدبختی به تن‌فروشی و فساد و فروش اعضای بدن و دزدی و دروغ و دلالی روی بیاورند؟

چرا هر روز فقیرتر می‌شویم؟

بحران‌های اقتصادی، تحریم‌ها، اختلاس‌ها، بی‌برنامه بودن‌ دولت‌ها، سر کار آمدن مدیرانی که هیچ از مدیریت نمی‌دانند، مسئولیت دادن به بی‌ربط‌ترین افراد در کلیدی‌ترین جایگاه‌ها و ده‌ها مورد مشابه همه دلایل اصلی این آشفته‌بازار اقتصادی و بدبختی مردم ایران زمین است. اما از همه بدتر بلایی است که ما سر خودمان می‌آوریم!

ما به مردمی تبدیل شده‌ایم که دست در جیب هم کردن به عادت معمولی‌مان تبدیل شده است. کاسبانی که وقتی قیمت دلار را می‌شنوند در حرکتی خودجوش، هزاران تومان روی پول اجناسی می‌گذارند که قبلا خریداری شده است زیرا تصورشان این است که باید از جیب هم‌وطن خود، ضررهای احتمالیِ آینده‌شان را تامین کنند.

ما مردمی هستیم که دروغ گفتن، کلاسِ کاری‌مان است و ژستِ روشنفکری‌مان؛ برای یک دروغِ علنی که با لباس‌های گران‌قیمت، ماشین‌های چند صد میلیونی یا سفرهای خارجی تزئین شده، در شبکه‌های اجتماعی دروغ‌های از قبل بافته شده را در حلق مردم می‌کنیم و در عرض یک ساعت چندین میلیون دستمزد می‌گیریم.

راحت‌تر از این روش هم مگر می‌شود کسب درآمد کرد؟

یک نگاه ساده به شبکه‌های اجتماعی که سردمدارشان اینستاگرام است به ما نشان می‌دهد که بهترین فرصت کسب درآمد در این بی‌سامانی، «فریلنسر» بودن است! یعنی چه؟ در ایران یعنی لباس‌های مارک‌دار بپوشید، یک روز عکاس باشید، فردا فشن‌بلاگر، پس فردا تیستر و در نهایت یک «پوچِ توخالی و بی‌سواد» و برای عکس‌ها و فیلم‌های دروغین و تبلیغاتِ میلیونی پول در بیاورید.

بدون پرداخت پول به بهترین و لوکس‌ترین رستوران‌ها می‌روید، سفر می‌کنید، کافه می‌روید، هدایای لوکس می‌گیرد؛ در ازای چه؟ دروغ.

چیزی که آنقدر عادی شده که هیچ‌کداممان متوجه آن نیستیم. از شنیدنش دردمان نمی‌گیرد، تعجب نمی‌کنیم.

به قدری دروغ برای نسل کنونی ایرانی‌ها عادی شده که گاها تلاش می‌کنیم همچون الگوهای اینستاگرامی خود به بهترین و موفق‌ترین هنرپیشه‌ها در زندگی واقعی‌مان تبدیل شویم و با ژست‌ها و عکس‌ها و حرف‌هایی که خودمان هم باور نداریم، لایک و فالوئر بگیریم و در نهایت همه آنها برایمان به پول نقد تبدیل شوند.

پولی که خوشحالی بدنبال ندارد و هر چه هست اسارت است و افسردگی. سربازان ارتش فریلنسرهای اینستاگرامی در ایران، آنهایی هستند که در دنیای مجازی گرفتار شده‌اند و واقعیت زندگیشان از نزدیک به معنای واقعی تاسف‌برانگیز است؛ زندگی سرشار از صحنه‌سازی‌های دایمی برای عکس‌های اینستاگرامی!

چرا هر روز فقیرتر می‌شویم؟

چون یاد گرفته‌ایم با حقوق ثابت نمی‌توانیم زندگی خود را به انتهای ماه برسانیم، چه برسد به پس‌انداز و سرمایه‌گذاری، پس دلالی می‌کنیم. جنسی که ۱۰ تومان می‌خریم را ۱۰۰ تومان می‌فروشیم و پیش خود فکر می‌کنیم چه مغزاقتصادی‌ای هستیم و هیچ‌کسی توان رقابت با ما را ندارد.

هر روز فقیر تر می‌شویم چون وجدان‌های خود را در طبق اخلاص گذاشته‌ایم. چون راننده تاکسی اگر دلش بخواهد می‌تواند مسیر ۲ هزار تومانی را ۳ هزار تومان بگیرد و شما حق اعتراض ندارید. چون مسیری که اسنپ تا دیروز ۱۲ هزار تومان می‌گرفت، امروز ۳۲ هزار تومان می‌گیرد و شما مجبور به کرایه کردن ماشین هستید. چون بقالی سرکوچه برای عقب نماندن از قافله دست در جیب هم کردن، اجناسش را بالاتر از قیمت درج شده روی بسته‌بندی می‌فروشد و شما حق اعتراض ندارید.

و هزاران دلیل دیگر که اول به خودمان بر می‌گردد و بعد به کسانی که مسئولیت دارند. اگر چه گناه مسئولین بسیار بیشتر از مردم عادی است زیرا آنها مسئولیت کمک‌رسانی و بهبود معیشت مردم را به عهده دارند اما در واقعیت، برخی از آنها که کم هم نیستند جیب خود و فرزندان و چند نسل بعد از خودشان را تامین می‌کنند.

نظر شما چیست؟ چرا ما هر روز فقیرتر می‌شویم و این حجم از دزدی و دروغ و فساد و اختلاس از کجا نشات گرفته است؟ نظرات خود را در بخش دیدگاه‌ها با ما و مخاطبان در میان بگذارید.

منبع: روزیاتو