کد خبر: 81701

فارسی در گستره‌ای از مصر تا چین و از هند تا بالکان، زبان رسمی بود

عضو هیات‌علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران با اشاره به گستره وسیع فرهنگ و زبان فارسی معتقد است: این زبان در دوره‌های مختلف تاریخی و حکومت سلسله‌های گوناگون در مناطق وسیعی از مصر تا چین و از هند تا بالکان زبان رسمی و دیوانی بوده است.

به گزارش ثریا ایران گستره‌ای به درازای تاریخ دارد و روزگاری، وسیع‌ترین سرزمین جهان بود و البته یکی از چند تمدن ماندگار و دیرین است. اگرچه آنچه امروز از ایران داریم، هسته اصلی این قلمرو کهن است نفوذ فرهنگ ایران و زبان فارسی، حتی وقتی سیطره سیاسی بر مناطق پیرامونی ایران از آسیای میانه تا قفقاز و شرق آسیا وجود نداشت، با فرهنگ‌ این مناطق پیوندی عمیق و وثیق برقرار کرده و این امر با دلایل مختلف از جمله شباهت آیین و رسوم، وجود اسناد خطی فارسی در کشورهای مختلف و تولد و زندگی شعرا و مشاهیر ایرانی ساکن در جای جای این گستره فرهنگ قابل اثبات است.

با وجود اسناد تاریخی، سوالات زیادی در مورد حدودوثغور ایران در دوره‌های مختلف در اذهان مردم عادی وجود دارد که گاه بخش‌های مختلفی از آسیا از شرق در سرزمین‌های چین امروزی تا آسیای صغیر و بخش‌هایی از ترکیه و آسیای میانه و قفقاز را جزء ایران در قرون ماضی می‌دانند. اما برخی کارشناسان معتقدند ایران در دوره‌های مختلف از نظر سیاسی مرزهای مختلفی داشته که با این برداشت‌های بعضا غیرعلمی ضرورتا تطابق ندارد. گاه نیز اظهارات سیاسی سران کشورهای همسایه یا موضوعاتی چون ثبت میراث فرهنگی ملموس و ناملموس ایران در سازمان علمی، آموزشی، فرهنگی ملل متحد (یونسکو) همچنین گرامیداشت مفاخر ایرانی و جهانی شدن آنها به نام ایرانی به این بحث‌ها در فضای مجازی و گفت‌وگوهای روزمره در مورد مرزهای سیاسی ایران و نفوذ فرهنگی تمدن ایرانی دامن می‌زند.  

گفت‌وگوی تفصیلی خبرنگار فرهنگی ایرنا با گودرز رشتیانی، عضو هیأت‌علمی گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران ابتدا به مرزهای سیاسی ایران در دوره‌های مختلف و بعد نفود فرهنگی و مرزهای دیروز و امروز ایران فرهنگی همچنین گستره زبان فارسی در جهان پیرامون می‌پردازد. رشتیانی که دانش‌آموخته رشته تاریخ است در چند زمینه از جمله تاریخ روابط ایران و روسیه، تاریخ قفقاز و تاریخ معاصر تحقیقاتی دارد و کتاب‌های گزیده احکام و فرامین شاهان ایران به حکام قفقاز (۱۳۹۴) ره آورد مینورسکی ( ۱۳۹۴) و تاریخ کامل روسیه (از آغاز تا روزگار معاصر)، ترجمه با ناهید عبدالتاجدینی از آثار اوست. بخش دوم این گفت‌وگو را که در سه بخش تنظیم شده می‌خوانید.

احیای مرزهای ایران ساسانی در دوره سلاجقه 

در مرزهای غربی ایران وضعیت نفوذ فرهنگی و سیاسی چگونه بود؟ آنجا چه خاندانی حکومت می‌کردند؟

وقتی سلاجقه در ایران حاکم شدند، به‌ نوعی مرزهای دوره ساسانیان را احیا کردند. مثلا قفقاز اضافه شد که پیشتر سامانیان و غزنویان در اختیارش نداشتند. در همین اثنا شاخه‌ای از سلجوقیان به ‌سوی آسیای صغیر (تریکه) رفتند و شهربه‌شهر امپراتوری بیزانس را شکست دادند و توانستند امارت سلجوقیان آسیای صغیر را تأسیس کنند که ماهیت ایرانی داشت اما سرشت سیاسی‌شان با سلجوقیان که مرکزیت‌شان اصفهان بود، ارتباطی نداشت. اگرچه خودشان سرنوشت متفاوتی پیدا کردند زبان نظام اداری و دیوانی و رسمی و تاریخ‌نگاری‌شان فارسی بود. آنها همزمان با تیمور در ایران و آسیای مرکزی به قدرت رسیدند و با بازمانده‌های آل‌عثمان نبرد کردند و سلطان بایزید عثمانی را در حوالی آنکارای امرزی در نبرد آنقره شکست دادند. با آنکه سلطان عثمانی را هم اسیر کردند؛ بهره‌ای از آن نگرفتند  و پسران سلطان دوباره قدرت گرفتند تا سرانجام در سال ۱۴۵۳ شهر کنستانتین یا همان قسطنطنیه (استانبولِ امروزی) را تصرف کردند و این آغاز عصر امپراتوری عثمانی شد. صفویه، نیم‌قرن پس از عثمانی شکل گرفت و این دو امپراتوری طبق عهدنامه زهاب (۱۰۴۹/ ۱۶۳۹م.) مرزهای خود را تثبیت کردند که تقریبا تا امروز همین مرز ایران و ترکیه و ایران و عراق برقرار است. دیار بکر و دوبایزید و اردهال و قارص و ترابوزان همیشه جزء قلمرو عثمانی بود، درست مانند امروز.

نقشه ایران در زمان سلجوقیان؛ قرون ۵ و ۶ ه.ق

تا پیش از حاکمیت سلجوقی‌ها، چه خاندانی در قفقاز حکومت می‌کردند؟

در دوره اشکانی و ساسانی، مرزی میان ایران و بیزانس شکل گرفت که با آن تقسیم‌بندی، بیشترِ آن در دست ایران و بخش کوچکی یعنی بخش غربی شامل سواحل دریای سیاه در دست بیزانس بود. در دوره اسلامی هم تا عهدنامه سال ۱۸۱۳ مرزها تقریبا حفظ شد. این در حالی است که بیزانس با عثمانی جابه‌جا شد، در ایران هم سلسله‌هایی تغییر کردند، دولت سلجوقی برای نخستین‌بار بعد اسلام حکومتی را ایجاد کرد که قفقاز را شامل می‌شد وگرنه قبل از آن قفقاز در اختیار امارت‌های محلی مثل شروانشاهیان که گماشته دولت ساسانی بودند و تا دوره صفوی بر بخش مسلمان‌نشین قفقاز حکومت می‌کرد. باید به شدادیان که خاندانی کردتبار بودند هم اشاره کرد که در فاصله سال‌های ۳۴۰ تا ۴۸۰ ه.ق در نواحی باکو، گنجه و بردعه حکومت کردند. همچنین دولت‌های بخش مسیحی‌نشین یعنی گرجی و ارمنی هم دارای دولت‌های محلی بودند که در امور داخلی خود مستقل بودند.

قفقاز هیچ‌گاه دولت واحدی نداشت 

درمجموع قفقاز هیچ‌گاه دولت واحد نداشته است و دول محلی این منطقه، در بیشتر دوره‌های تاریخی از ایلخانی و سلجوقی و تیموری تا صفوی و افشاری و قاجار وابسته به دولت مرکزی ایران بودند. موضوعی که محققان هم به آن معترف هستند. البته در دوره‌هایی همانند سال‌های حکومت ملکه تامار یا پادشاه داوید در گرجستان آنها استقلال داشتند و ایران نیز وضعیت مناسبی در این سال‌ها نداشت. درمجموع در منطقه قفقاز، شهر دربند از دوره باستان تا عهدنامه ۱۸۱۳ (گلستان) مرز ایران بود. در دوره قباد و خسرو انوشیروان  قلعه شهر ساخته شد، دیوارهای فراوانی کشیده شد که در مقابل خزرها سدّ مستحکمی ایجاد کنند.  

مناطق ارمنی‌نشین هم جدا شد؟

این مناطق دو بخش بود؛ بخشی همیشه جزء امپراتوری بیزانس بود و بعد به عثمانی منتقل شد و ارمنستان بزرگ به آنها وابسته بود و بخشی هم به نام ارمنیه که به ایران وابسته بود که آن هم در عهدنامه ترکمانچای در ۱۸۲۸ به روسیه واگذار شد. البته در این زمان به اسم خان‌نشین ایروان، خان‌نشین نخجوان و خانات قراباغ معروف است.

مناطق گرجی‌نشین چطور؟

آن هم در عهدنامه ۱۸۱۳ جدا شد. البته آنها پیشتر خود را به روسیه وابسته کردند بودند ولی رسمی نشده بود. گرجستان هم دو بخش بود که بخش شرقی آن به ایران وابسته بود.  

تا فروپاشی شوروی، شمال ایران کامل زیر نظر روس‌ها بود؟

دولت روسیه تزاری از قرن پانزدهم شروع به توسعه کرد و در دوره ایوان مخوف به منتهای توسعه رسید و قفقاز را در دوره جنگ‌های ایران و روسیه در نیمه اول قرن نوزدهم گرفتند و آسیای مرکزی را در نیمه دوم قرن نوزدهم به قلمرو خود ضمیمه کردند و روسیه تزاری سیستم یکپارچه از دریای سیاه تا مرز چین شد. وقتی روسیه تزاری فروپاشید فرصت تنفس داد و در قفقاز سه‌ جمهوری شکل گرفت. همان‌موقع عده‌ای در ایران گفتند چون لنین همه قراردادهای تزارها را ملغی کرده برویم و قفقاز را پس بگیریم. اما ایران خودش گرفتار مسائل دیگری بود و حتی هیأتی که به کنفرانس صلح پایس فرستاده شد فرصت حضور و شرکت در گفت‌وگوها را پیدا نکرد که یکی از خواسته‌های آن برگرداندن قفقاز بود. حتی گفته می‌شود وثوق‌الدوله پیام داد که شما هیأت ما را جدی نگیرید! البته حتی اگر دولت مقتدری هم سرکار بود امکان نداشت در آن مقطع تاریخی بشود قفقاز را پس گرفت چون فروپاشی روسیه تزاری، روح ملی‌گرایی عجیبی در مردم قفقاز پدید آورده بود که جز استقلال به چیز دیگری تن درنمی‌دادند و نمی‌شود گفت سلطه تاریخی ایران احیا می‌شد. زیرا تصویر سیاهی از ایران در آن یک‌صدسالی که از ایران جدا شده بود در ذهن قفقازی‌ها پرورش داده بودند و هیولایی از آقامحمدخان ساخته شده بود که ترجیح‌شان این بود که جزء ایران نباشند.

برخی هم به قرارداد ۹۹ ساله ترکمانچای اشاره می‌کنند.

اصلا ما چیزی به اسم قرارداد ۹۹ساله ترکمانچای نداریم و این یک دروغ تاریخی است. حتی زمانی بحثی هم در مجلس دراین‌باره شکل گرفت. ماده اول قراردادهای گلستان (۱۸۱۳ م. ۱۱۹۲ خورشیدی) و ترکمانچای (۱۸۲۸، ۱۲۰۶ خورشیدی) این بود که فتحعلی‌شاه این مناطق را نام برد و الی‌الابد به روسیه واگذار کرد. چیزی به اسم ۹۹ساله وجود ندارد و معلوم نیست این ادعا از کجا آمده است. حتی اگر هم بود، صدسال پس از ۱۸۲۸ می‌شود ۱۹۲۷.

از وجوهی از عهدنامه ترکمانچای دفاع می‌کنم

حالا که بحث ترکمانچای شد لازم است اشاره کنم من از وجوهی از عهدنامه ترکمانچای دفاع می‌کنم چون تصویری که ما از آن داریم صحیح نیست. ما همه آن را ندیدیم. شناخت‌مان از دولت قاجار و این عهدنامه، هنوز ذهنیت دوره پهلوی است. پهلوی عصر قاجار را عصر بی‌خبری و عصر امتیازات معرفی می‌کرد. اول اینکه دوره قاجار، عصر بی‌خبری نبود. در سال ۱۸۲۶ که جنبش دکابریست‌ها (اعتراضی علیه حکومت تزاری روسیه در ۱۸۲۵) در مسکو و پترزبورگ علیه نیکلای اول مبارزه می‌کردند و ‌دنبال برکناری او بودند و می‌خواستند برادر تزار ولیعهد قانونی و مقیم ورشو را به قدرت برسانند، عباس‌میرزا به کنستانینِ ولیعهد نامه نوشت که چه کمکی می‌توانیم به شما بکنیم؟ با آن فاصله و در آن زمان، این آگاهی زمامداران قاجار را می‌رساند. حتی تصویر نادرستی از میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی داریم زیرا او در عهدنامه ترکمانچای شاهکار کرده است. در اینکه بخش‌هایی از ایران جدا شد تردید نیست؛ چون قاجارها وارث یک کشور ویران‌شده بعد از آخرین شاهان صفوی بودند.

قاجارها بزرگترین خدمت را کردند و توانستند دوباره ایران را بازسازی کنند ولی در زمانه‌ای قرار گرفته بودند که روسیه تزاری در شمال‌ کشور جای گرفته بود. کشوری که از دوره پتر کبیر به بعد بسیار قدرت گرفته بود؛ ناپلئون را شکست داده و حتی الکساندر اول، پاریس را گرفته و به اقیانوس اطلس رسیده بود. طبیعتا دولت قاجار که ایرانی ویران تحویل گرفته و مرزها را احیا کرده بود، نمی‌توانست حریفی برای این روسیه باشد که انگلستان و فرانسه و عثمانی را به زانو درآورده بود. پس باید واقعیت را دید که دوره قاجار از حداکثر ظرفیت ممکن استفاده کرد.

اینکه گفته می‌شود فتحعلی‌شاه به عباس‌میرزا گفته شما بروید و از ولایت آذربایجان هزینه جنگ را بدهید واقعیت ندارد. شاه در چند مرحله تا نزدیکی جنگ رفت و همه اقوام و ایلات ایرانی را بسیج کرد. در منابع تاریخی از حضور لرها و لک‌ها و مازنی‌ها و بختیاری‌ها نوشته‌اند. این یعنی دولت قاجار همه ظرفیت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی خود را به کار برد و از هیچ تلاشی کوتاهی نکرد تا با روس‌ها مقابله کند اما زورش نرسید. به عهدنامه ترکمانچای برگردیم. گفته می‌شود در این قرارداد ایرانی‌ها برای اولین‌بار کاپیتولاسیون یعنی حق قضاوت کنسولی برای اتباع روس را بپذیرند. اگر ما این حق را برای شهروندان روسی پذیرفتیم متقابلا دولت روسیه برای شهروندان ایرانی پذیرفت؛ اما این موضوع مغفول مانده است. گفته می‌شود در این قرارداد آنان از به قدرت رسیدن عباس‌میرزا و خاندان او حمایت کنند. این اتفاقا نقطه قوت ترکمانچای بود زیرا دست روس‌ها را برای تجزیه ایران و نفوذ بیشتر بست چون آنها به ‌خصوص جناح یرمولف می‌خواستند برادر ارشد عباس‌میرزا به نام محمدعلی‌میرزا که مادر گرجی داشت ولیعهد شود ولی این فشار و خواسته قاجار بود که اعلام کرد خودش می‌خواهد تصمیم بگیرد سلطنت در کدام‌یک از شاخه‌های قاجار ادامه یابد. این اساسا خواست روس‌ها نبود و تحمیل ایران بود و راه را برای دخالت بعدی روس‌ها در تعیین سلطنت در ایران بست.

ترکمانچای در شرایطی امضا شد که جلفا، خوی، تبریز دست روس‌ها بود

وجه دیگر این عهدنامه که شاهکار است این است که ترکمانچای در شرایطی امضا شد که ژنرال پاسکویچ، فرمانده روس‌ها از ارس گذشته و جلفا، خوی، تبریز، اردبیل، ورزقان، اهر و مشکین‌شهر را تصرف کرده و به حوالی زنجان رسیده و گروهی از آنها هم در حال رسیدن به قزوین بودند. اینجا درایت قائم‌مقام فراهانی، عباس‌میرزا و ابوالحسن‌خان ایلچی باعث شد روس‌ها را سر میز مذاکره بنشانند. نتیجه مذاکره آن شد که روس‌ها مهم‌ترین شهر ایران یعنی تبریز را تخلیه کنند.

در کدام جنگ در تاریخ ایران سراغ دارید ایرانی‌ها شهری را از دست داده باشند و در مذاکره پس گرفته باشند؟ این به‌ خاطر دیپلماسی قهارانه و خردمندی این سه‌تن بود که با مذاکره آنها را پس گرفتند. این در حالی بود که حتی آقا میرفتاح که جایگاه مهمی در  تبریز داشت پناهنده روس‌ها شد و وقتی تبریز به ایران برگشت، روس‌ها او را شیخ‌الاسلام قفقاز کردند و باغی هم به او دادند که در تفلیس به نام باغ مجتهد هنوز هم هست. این قرارداد شاهکار بود که در ازای پرداخت غرامت این شهرها را پس دادند و از این منظر، من به این عهدنامه احترام می‌گذارم. ضمن آنکه این قرارداد، دولت نوپای قاجار را در جهان آن روز تثبیت کرد و به رسمیت شناخت.

گفته می‌شود اگر فتوای علمای ایران نبود جنگ دوم ایران و روسیه رخ نمی‌داد؟

بله، این واقعیت دارد که علما نقش مهمی در این جنگ داشتند. نمی‌توان کتمان کرد ما جنگ دوم را شروع کردیم و احتمالا بخش‌هایی که در عهدنامه ترکمانچای جدا شد احتمالا جدا نمی‌شد. اما مقصر جنگ اول روس‌ها بودند که اَرّان و شروان و گرجستان را گرفته بودند و عباس‌میرزا این حمیّت را داشت که با آن خزانه خالی، ۱۰ سال جنگید اما شکست خورد و گرجستان و داغستان و اَرّان و شروان را داد. پس از جنگ اما چون ایران در اثر خردمندی وضع موجود تثبیت شده بود و وضعیت اقتصادی هم سامانی گرفته و بهبود یافته بود، درخواست‌هایی ازسوی اهالی مسلمان‌نشین قفقاز و شاهزاده گرجی مطرح شد. فراموش نکنید گرجیان که هزارسال تحت‌الحمایه ایران بودند و خاندان باگراتیون حاکم بودند، با وجود قرارداد با روس‌ها که متعهد شده بود سلطنت را حفظ کنند، در کوتاه‌ترین زمان این خاندان را برچیدند و تبعید کردند. درصورتی‌که دول مسلمان ایرانی همیشه پادشاهان محلی را حفظ کرده بودند. شاهزاده گرجی، الکساندرمیرزا پسر هراکلی‌خان به عباس‌میرزا پناهنده شد و در تمام جنگ ها در کنار او بود و مشوق اصلی او برای جنگ دوم هم بود. هم خواست گرجی‌ها بود و هم مسلمانان قفقاز که می‌خواستند با وجود دولت مسلمان ایران از سلطه روس‌ها رها شوند و چون این درخواست‌ها به علما رسید فتوا دادند و از ضرورت جهاد با روسیه و رهایی این سرزمین‌ها از بیرق کفر نوشتند. آنها دولت را تحت فشار گذاشتند که برویم و این سرزمین‌ها را پس بگیریم. قائم‌مقام و عباس‌میرزا و ایلچی بسیار مخالف جنگ بودند. اما همین تقاضاها و فشار علما با مرگ الکساندر اول و انقلاب دکابریست‌ها همزمان شد و به نظر عباس‌میرزا رسید حالا شاید بتوان کاری کرد.

جنگ را ایرانی‌ها شروع کردند و در آغاز تفلیس و دربند و شروان هم پس گرفته شد اما وقتی نیکلای اول دکابریست‌ها را شکست داد، ژنرال پاسکویچِ تازه‌نفس و قدرت‌مند را فرستاد. نیکلای اول حتی دوبار سفیر فرستاد و خواستار مذاکره شد اما طرفی نبست. هرچند یرمولف، حاکم تفلیس هم در جنگ بی‌تأثیر نبود زیرا به درخواست‌های ایرانی‌ها برای تعیین خطوط دقیق مرزی توجهی نمی‌کرد اما سبب اصلی دوره دوم جنگ خودِ ایرانی‌ها بودند.

کردستان چطور؟ مرزهای آنها چه وضعیتی داشت؟

کردستان هم مشمول عهدنامه زهاب (با عثمانی در ۱۶۲۳) بود و مناطق کردنشین بین ایران و عثمانی تقسیم شد. یعنی تقریبا همین وضعیت امروز. اما بخش عمده‌ای از ایلات کرد که در قلمرو عثمانی قرار گرفته بودند درخواست‌هایی برای پیوستن به ایران مطرح می‌کردند؛ ازجمله در آرشیو ولادیمیر مینورسکی، ایران‌شناس روسی، من چند درخواست از این سنخ دیده‌ام. می‌دانید که مینورسکی، نماینده روسیه در کمیسیون تعیین حدود ایران و عثمانی بود و از سال ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۴ مرز ایران و عثمانی را دقیق معلوم کردند. این کمیسیون کار مهمی کرد و طبق توافقات قبلی دو کشور از جمله عهدنلمه زهاب و ارزنه‌الروم اول و دوم، مرز دقیق دو کشور را مشخص کردند که تا امروز به قوت خود باقی است. یعنی با وجود فروپاشی عثمانی مرزها تغییر نکرد.

در جنوب خلیج‌فارس چطور؟

تردید نیست در دوره باستان جنوب خلیج فارس زیر سلطه دولت‌های ایران بود، اما در دوره اسلامی خیر. البته در دوره‌های تاریخی سواحل جنوبی خلیج فارس از نظر اقتصادی یا نظامی اهمیت زیادی نداشت. اواخر قرن پانزدهم میلادی بخش‌های زیادی از خلیج فارس به دست پرتغالی‌ها افتاده بود و در دوره شاه‌عباس به ایران برگردانده شد. یا جزیره خارک، بعد از صفویه به دست هلندی‌های افتاده بود و میرمُهَنّا آنها را بیرون کرد. بحرین هم که همیشه یک جزیره ایرانی بود و در سال ۱۳۵۰ از ایران جدا شد.

زبان فارسی از کجا تا کجا صحبت می‌شد؟

فارغ از گستره تاریخی مرزهای ایران، درباره زبان فارسی، آیا واقعا از مصر تا چین و از بالکان تا هند رایج بوده؟

اگر دید واقع‌بینانه‌ای داشته باشیم تا حد زیادی عناصر فرهنگ ایرانی که یکی از آنها زبان فارسی است بله. نه از لحاظ سیاسی که به لحاظ فرهنگی. ده‌ها متن تاریخ‌نگاری از مناطق پیرامونی ایران می‌توان سراغ گرفت که به زبان فارسی است. مثلا وقتی شاه‌عباس در حال نبرد با امیر شیبانی است، علمای آنجا او را تکفیر می‌کنند و همزمان نامه‌ای که به پادشاه ایران می‌نویسند به فارسی می‌نویسند یا مورخ ضدشیعی آنجا هم به فارسی می‌نویسد. حتی ازبکان هم تاریخ ابوالخیرخانی را به فارسی می‌نویسند که رویکرد ایران‌شهری و ایران‌مداری دارد و بسیار از شاهنامه نقل کرده است. من از دولت خوقند در مرز چین، هشت‌متن تاریخ‌نگاری می‌شناسم که همه‌شان به زبان فارسی است و نام‌های تعدادی از آنها شاهنامه یا شهنشاهنامه است. مهم‌ترین متن‌شان هم منتخب‌التواریخ نام دارد که به فارسی سلیس نوشته شده است، و عمرنامه هم همین‌طور. در قرون پانزدهم تا هیجدهم هم تعدادی متن مهم در امپراتوری عثمانی به فارسی نوشته می‌شود. سلاطین عثمانی مثل سلیم و سلیمان درحالی‌که به فتح ایران آمده‌اند، همزمان شعر به پارسی می‌سرایند و در مکاتب آنها سعدی و حافظ تدریس می‌شود.

زبان مردم چطور؟

نه، در این‌جا بخش‌هایی است که فارسی‌زبانند مانند سمرقند و بخارا که همیشه فارسی‌زبان بودند؛ اما مناطق عشایرنشین مانند تاشکند و اوش و نمنگان، به زبان ازبکی و قرقیزی یا قزاقی صحبت می‌کردند. درنتیجه زبان مردم این مناطق فارسی نیست ولی زبان رسمی و نظام دیوانسالاری ایرانی و فارسی است. مثلا وقتی در دره فرغانه، منتخب‌التواریخ، در دوهزار صفحه به فارسی نوشته می‌شود، مردم عادی نمی‌فهمند چون به قرقیزی تکلم می‌کنند اما به این زبان هم نمی‌توانند تاریخ‌نگاری کنند چون تاریخ‌نویسی، یک فرهنگ و اندیشه و جهان‌بینی در پشت خود دارد که آن زمان مبتنی بر اندیشه ایرانی بوده است.

یعنی چه مردم نمی فهمیدند؟

تعاملاتی بین شهرهای فارسی‌زبان و کوچ‌نشین‌های ازبک و قرقیز و ترکمن بود. هرچند کانون‌های مهم فارسی مانند سمرقند و بخارا و تاجیکستان امروز هم بود که جمعیت عمده‌شان فارسی‌زبان بودند و تا امروز باقی مانده است. در دوره‌هایی ازبک‌ها تلاش کردند فرهنگ فارسی تضعیف شود اما موفق نشدند و سمرقند و بخارا هنوز فارسی‌زبان هستند.

منبع: روابط عمومی دانشگاه تهران

مرتبط ها