کد خبر: 67562

دغدغه شریعتی در تمایز بین فکر اسلامی و علوم اسلامی

یکی از صورت بندی‌های شریعتی دوگانه "بلال-بوعلی" است که معطوف به دوگانه «فکر اسلامی» و «علوم اسلامی» است.

به گزارش ثریا سیدجواد میری، جامعه شناس و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به مناسبت چهل و سومین سالگرد شهادت دکتر علی شریعتی در یادداشتی پرداخته است:

یکی از روش‌های بسیار مؤثر شریعتی برساختن تیپ‌های ایده آل بود که به او در صورت بندی مسائل یاری می‌رساند. یکی از صورت بندی‌های شریعتی دوگانه "بلال-بوعلی" است که معطوف به دوگانه "فکر اسلامی" و "علوم اسلامی" است. او بر این باور است که "بزرگ‌ترین کار روشنفکر این است که مکتب اسلام را از چنگ تمدن و فرهنگ و علوم اسلامی برهاند …. " (۱۳۸۸. ۱۸۰).

البته می‌توان این پرسش را مطرح کرد که چرا شریعتی به عنوان یک روشنفکر به دنبال چنین انفصالی بین تفکر و علم در نسبت با اسلام است؟ او می‌گوید اگر بتوان تفکر اسلامی را از علوم اسلامی رهاند و اسلام را همچون "بلال" فهمید نه آنچنان که "بوعلی" آنگاه امکان تحول وجودی در جان و جامعه انسانی ممکن می‌گردد و تفکر اسلامی به مثابه بینشی در خدمت جنبش می‌تواند افق و دایره عمل را تغییر و وسعت بخشد.

اما پرسش اینجاست که این دغدغه تمایز بین عرصه تفکر اسلامی و ساحت علوم اسلامی ریشه در چه دغدغه‌ای یا ناظر به چه مسئله‌ای است؟ شریعتی استدلالش این است که علوم به اصطلاح اسلامی مبتنی بر "بینش هلنی" است و این بینش با منطق ادیان ابراهیمی عمیقاً متفاوت است. به عبارت دیگر، عقلانیت هلنی بر اساس ثبوت و تعیین اشیا و جوهرها صورتبندی شده است در حالی که عقل اسلامی بر اساس "عدم ثبوت و تعیین اشیا و جوهرهاست. اصل در بینش شرقی، کون و فساد است و کون و فساد بینشی دیالکتیکی است" (۱۳۸۸. ۱۸۱).

به تعبیر دیگر، شریعتی "بلال" را دست پرورده رسولِ مدینه می‌داند و "بوعلی" را دست پرورده ارسطویِ آتن می‌خواند و این دو مدینه را در تقابل با یکدیگر مفهومینه می‌کند. اما شریعتی در "تاریخ و شناخت ادیان" به نکته‌ای اشاره می‌کند که نمی‌توان به آسانی و بی نقد از کنار آن گذشت و آن نکته این است که شریعتی می‌گوید: "ما باید تکلیف اسلام را روشن کنیم که از کدام چشم باید ببینیمش و قرآن را که می‌گشاییم با چشم علی، ابوذر و بلال باید بخوانیم، یا از چشم فلاسفه و عرفا و متکلمین و …؟ " (۱۳۸۸. ۱۸۰).

در پاسخ به این دوگانه شریعتی شاید بتوان به گونه دیگری هم تکثر فهم‌ها را در ساحت جامعه ایران و جهان اسلام صورت بندی کرد که مجبور نباشیم برای وصول به یکی دیگری‌ها را حذف و سرکوب کنیم. به سخن دیگر، چرا باید "چشم علی" را صرفاً متجلی در بلال یا ابوذر دید و نه در بوعلی یا ملاصدرا و یا حتی ابوسعید ابی الخیر؟

به عبارت دیگر، اگر دغدغه شریعتی در تمایز بین فکر اسلامی و علوم اسلامی مسئله‌ای از جنس "فهم" است پس باید پذیرفت که فهم امری مشکک و متکثر است و هر قدر انسان فرهیخته‌تر نحوه مفصل بندی فهم او از هستی پیچیده‌تر خواهد بود و نمی‌توان کتمان کرد که دین یکی از نمودهای این هستی در ساحت انسانی است و این تصور که فهم بلال متعالی تر از فهم ملاصدرا است به نظر موجه نمی‌آید بل به نوعی دامن زدن به ساده سازی و حتی "توده وار کردن" امر مفاهمه می‌باشد که یکی از آفات اجتماعی اش قشری شدن فهم دین است.

ممکن است شریعتی در پاسخ به این نقد بگوید که موضوع اصلی تمایز او در باب تفکر اسلامی و علوم اسلامی این است که منطق تفکر دینی پراکسیس محور است در حالی که عقلانیت هلنی دارای منطق لوگوس محور است و از این روی است که برای احیای پراکسیس او مجبور است هیمنه منطق لوگوسی یونان را به باد انتقاد بگیرد تا امیدی برای طلوع تفکر عمل - محورانه بینش اسلامی پدیدار گردد، اما این پاسخ متین پرسشی سترگ‌تر را ممکن است مطرح کند و آن این است که معرفت دینی چیست و چگونه از دیگر معرفت‌ها متمایز می‌گردد؟ آیا صرف تقابل بین تفکر ثبوتی هلنی و دیالکتیکی دینی می‌توان "مکتب اسلام" را تقلیل به یک بعد داد و دیگر ابعاد را "وارداتی" تلقی کرد؟ به نظرم رگه‌هایی از "خلوص گرایی" در رویکرد شریعتی وجود دارد که عمیقاً قابل نقد می‌باشد.

منبع: خبرگزاری مهر